ذهنیت ما به دو بخش «ثابت» و «در حال رشد» تقسیم میشود. پژوهشگران حوزۀ یادگیری تفاوت میان این دو ذهنیت را اینگونه توضیح میدهند: در ذهنیت ثابت، دانشآموزان اعتقاد دارند که مهارتها، هوش و استعدادهای پایهشان همگی ثابت و تغییرناپذیرند و از هر کدام مقداری دارند.
اما در ذهنیت در حال رشد، دانشآموزان اعتقاد دارند که استعدادها و تواناییهاشان را میتوانند با تلاش، آموزش خوب و پافشاری بهبود بخشند. آنها تصور نمیکنند که همه یکشکل هستند یا همه میتوانند نابغه شوند، اما معتقدند که با تلاش میتوانند از اکنونِ خود باهوشتر باشند. با این حال، بیشترِ ما ایدۀ ذهنیت ثابت را پیش میگیریم و تفکری را ادامه میدهیم که خانوادههایمان داشتهاند.
برای بستن دروازۀ اول ورود به دنیای محدودیت، باید این باور جدید را در خود تقویت کنیم که هوش ما سیّال و تغییرپذیر است تا بتوانیم در روبهرویی با مسائل از هوش بیشتری بهره ببریم.
بدانید که این یک افسانه است و بیشتر از سوی رسانهها و فیلمهای سینمایی به ذهن افراد راه پیدا کرده است. مثلاً اگر در یک فیلم سینمایی، دربارۀ این موضوع صحبت میشود که اگر ما میتوانستیم از ۱۰۰ درصد توان مغز خود استفاده کنیم، چه اتفاقی میافتاد؟ پاسخ کنایهآمیز ما به این پرسش میتواند این باشد: «دقیقاً همین کاری را که امروز میتوانیم انجام بدهیم، انجام میدادیم! واقعیت این است که ما همین حالا هم از ۱۰۰ درصد مغزمان استفاده میکنیم.»
شواهد و تحقیقات علمی بسیاری نشان داده است که تمام بخشهای مغز ما همیشه فعالاند؛ حتی در زمان خوب که معمولاً فکر میکنیم قسمتهایی از آن باید خاموش و در حال استراحت باشد. بنابراین، لازم است بگوییم که این فکر آنقدر اشتباه است که فقط باید به آن خندید!
بدانید که تمام قدرت مغزتان همین الان در اختیارتان است و آرمانشهری که هر یک از این فیلمها، برنامههای تلویزیونی و رسانهها نشان میدهند برای شما نیز ممکن است. فقط کافی است به این باور جدید برسیم که مغز ما همواره و تماموکمال در بیستوچهار ساعت از هفت روز هفته در خدمت ماست.
آیا واقعاً اشتباههای ما به معنای شکست هستند؟ لحظهای به اینشتین فکر کنید که نامش همیشه در بین نابغههای جهان قرار دارد. او کارهای فوقالعادهای در زمینههای علمی انجام داده است. داشتن چنین شهرتی میتواند باعث شود که بهراحتی تصور کنیم او هیچوقت در زندگیاش مرتکب اشتباه نشده، اما اینطور نیست! اینشتین در دوران دانشآموزی، در سطح پایینتری از سایر دانشآموزان قرار داشته است. معلمانش معتقد بودند که او پیشرفت بسیار کندی دارد. او بعد از آن هم، در مسیر شغلیاش دچار چند اشتباه محاسباتی شده بود.
اگر او به خاطر اشتباههایش تسلیم میشد، چه اتفاقی میافتاد؟ نقل قول معروفی از او وجود دارد که گفته است: «کسی که هرگز اشتباه نکرده، در واقع، هیچ چیز جدیدی را امتحان نکرده است.»
متأسفانه این باور دروغ از دوران کودکی در ما ریشه دوانده است. معمولاً اطرافیانمان ما را به دلیل اشتباههایمان قضاوت و حتی سرزنش میکردند. در واقع، اشتباههای ما معمولاً نه به عنوان ابزاری برای یادگیری، بلکه برای اندازهگیری تواناییهایمان به کار گرفته میشوند، اما واقعیت این است که اشتباههای شما نشان میدهد که شما در حال امتحانکردن چیز جدیدی هستید. شاید فکر کنید که همیشه باید فوقالعاده باشید، امّا زندگی فقط مقایسهکردن خودتان با دیگران نیست؛ بلکه
مقایسه کردن خودتان با کسی است که دیروز بودید. برای بستن این دروازۀ دروغ ورود به محدودیت باید به این باور برسیم که
شکست وجود ندارد. شکست فقط ابزاری برای یادگیری بیشتر است.
اغلب ما تصور میکنیم که داشتن دانش به تنهایی برای ما قدرت را نیز به ارمغان خواهد آورد. در صورتیکه به هیچعنوان اینطور نیست و در واقع این نحوۀ استفاده از آن دانش است که میتواند از ما افرادی قدرتمند بسازد.
دانش قدرت نیست؛ دانش فقط پتانسیلِ این را دارد که قدرت باشد. شما میتوانید این مطلب را بخوانید و نکات آن را به خوبی بیاموزید؛ اما اگر نکات آن را به کار نبرید، بیفایده خواهد بود. شما باید دانش خود را به عمل تبدیل کنید، اما راهکار آن بستن این دروازه نیست، ایجاد باور جدید است؛ باوری که به ما گوشزد میکند دانش به همراه عمل است که به قدرت منجر میشود.
مهم نیست چهقدر باهوش هستید؛ مهم این است که چگونه باهوش هستید. بدیهی است که هر کدام از ما استعدادهای متفاوتی داریم؛ از جمله در مسیر یادگیری.
یادگیری چیزهای جدید گاهی ممکن است بسیار مشکل باشد و ممکن است نتوانیم با روشهایی که دیگران در یادگیری امتحان کردهاند و موفق بودهاند، موفق به یادگیری شویم. امّا لازم است که در این راه ثبات داشته باشیم و بدانیم که یادگیری مجموعهای از روشهاست که هر کس به فراخور روحیات و استعدادهایش میتواند روشی شخصی برای آن انتخاب کند. برای قفلکردن این ورودی محدودیت نیز باید به این باور برسید که راههای متفاوتی برای یادگیری وجود دارد که میتوانید آنها را امتحان کنید. به کمک این باور، چالش یادگیری چیزهای جدید هم برایتان ساده و لذتبخش خواهد شد.
بخشی از بیحدومرز بودن یا به عبارت دیگر دورزدن محدودیت این است که یاد بگیریم از انتقاد دیگران نترسیم. تاریخ پُر از آدمهایی است که به این توانایی رسیدهاند؛ مانند برادران رایت. آنها با اینکه موفق شدند ماشین پرنده بسازند، تا سالها از سوی رسانهها و حتی برخی دانشمندان مشهور آن زمان مورد تمسخر قرار میگرفتند. با این حال، برادران رایت این موج منفی و ناامیدکننده را نادیده گرفتند، کارهای بیشتری انجام دادند و ماشین
پرندۀ خود را کامل کردند و سرانجام هم توجهی را که لایقش بودند دریافت کردند.
خلق زندگی دلخواهتان شاید کمی ترسناک بهنظر برسد؛ اما میدانید چه چیزی از آن ترسناکتر است؟ پشیمانی. روزی که نفسهای آخرمان را میکشیم، نظرات دیگران اهمیتش را از دست میدهد و تنها چیزی که مهم
میشود این است که چهطور زیستهایم؟
اگر قضاوتهای ناعادلانه دربارهی خودتان را نادیده نگیرید، هرگز پتانسیل واقعی خود را کشف نخواهید کرد. اجازه ندهید که انتظار و نظر دیگران باعث شود که زندگی شما به نابودی کشیده شود.
دوستداشتن ما، عشقورزیدن یا احترامگذاشتن به ما، وظیفۀ دیگران نیست؛ بلکه وظیفه خودمان است. این قفل محکمی است که این دروازه را نیز برای همیشه بسته نگه خواهد داشت.
هیچکس در دنیا نیست که بروس لی را نشناسد و نداند که او در زمینۀ هنرهای رزمی یک نابغه بوده است، امّا کمتر کسی میداند که بروسلی برای رسیدن به این نقطه چه سختیهایی را پشت سر گذاشته است. اگر او را قبل از موفقیتش میدیدید و در جریان زندگیاش قرار میگرفتید، هیچگاه فکر نمیکردید که او در
بزرگسالی نابغه شود. خانوادۀ بروسلی بعد از تولد او در سانفرانسیسکو، تصمیم گرفتند به هنگکنگ مهاجرت کنند. این مهاجرت چالشهای بسیاری برای بروسلی به وجود آورد؛ او نه به عنوان چینی پذیرفته میشد و نه به عنوان فردی آمریکایی. هر دو طرف، همیشه او را وصلهای ناجور میدانستند و دائماً با او سر ناسازگاری داشتند. بروسلی همیشه دچار تنش بود و سرانجام تصمیم گرفت برای جنگیدن با این زندگی سخت، به یادگیری مبارزه روی آورد. او تمرینهای دشوارش را نزد استاد بزرگش شروع کرد و بعدها به یکی از سرسختترین مبارزان جهان تبدیل شد.
حال، پرسشی که پیش میآید این است که آیا بروسلی از همان ابتدا نابغۀ هنرهای رزمی بوده است؟ آیا تمام این مهارتها را در ذات خود داشته است؟ یا اینکه به دلیل تمرکز، تمرین و مداومت در یادگیری، به نابغه تبدیل شده است؟
حقیقت این است که نبوغ از بدو تولد وجود ندارد؛ بلکه در وجود انسان پرورش داده میشود. از طریق یادگیری و تمرین، هر کسی میتواند استعدادی را در
خود پرورش بدهد و به نابغه تبدیل شود؛ این اتفاق ممکن است در همان سالهای ابتدایی زندگی پیش بیاید و ممکن است بعدها خودش را نشان بدهد.
باور جدیدی که هفتمین دروازۀ خیالی منتهی به محدودیت را برای شما میبندد این است که نبوغ از بدو تولد ظاهر نمیشود؛ بلکه از طریق تمرین زیاد حاصل میشود.